من نمی خواهم بگویم عشق زیبا نیست
من نمی خواهم بگویم درد
من نمی باید بگویم زجر
حق ندارم فکر فهمیدن کنم
من نباید در کنار او با خیالی آسوده از دوران
با تنی فرسوده از باران
سر به بالین سیاه خاک بگذارم
بایدم هر روز دردی
هر روز رنجی
خستگیهایم همه یکسان
درد من، روزهای یکسان این زمین لرزان
عشق من هرگز نخواهد دید آنروزی که در آغوش مهر آگینش
سر به بالین محبت میگذارم من
او نخواهد دید آنروزی کز برایش قصه ها گویم
باز می گویم عشق زیباست
عشق واژگان قلب انسانهاست
عشق رابط میان ساحل و دریاست
عشق سرگذشت خوب نیکیهاست
عشق من
خواهد آمد، روزی امامن
جای گلهایم برای او خار خواهم برد
خسته ام لیکن
او به من آموخت مهر و الفت را من همی با او تا بیکران سفر کردم خسته از دنیا رفتم آنسوتر
در حریم عشق دیدم او را من
من چه مسعودم
شاد و خرسندم
من به او آنجا
دل همی بندم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |